در چند قسمت از فضای بیرونی نمایشگاه جمعیتی برای تماشای حرکات نمایشی نیروهای ویژه و در جای دیگر نمایش سگ های آموزش دیده و مربی سگ ها به جریان داشت.در قسمتی دیگر هم نمایشی به جریان داشت که با چوب به تن مردی تنومند می زدند و چوب ها می شکستند و مردم هم تشویق می کردند.
هیجان جز جدایی ناپذیر همه ی این نمایش ها بود.یکجا دیدم که یکی از حاضرین از دیدن پرش طولانی سگ پلیس طوری به وجد آمده بود که بلند گفت برای سلامتی اش صلوات بفرستید و جالب تر این که بر خلاف چیزی که انتظارش را داشتم همه برای سگ صلوات فرستادند.
در محوطه ی آزاد نمایشگاه دیدم جمعیتی جمع شده اند و سر و صدای زیادی از جمعیت به گوش می رسد.این بار از نمایش خبری نبود و مردم عصبانی در حال داد و بیداد بودند.یک پلیس درجه دار دست یک پسری بیست و چند ساله با موی بلند را گرفته بود .
توجه ام جلب شد.از یکی پرسیدم چی شده؟گفت این پسر داشت مواد می فروخت که ما دیدیم و گرفتیمش! جا خوردم!در نمایشگاه پلیس و بین این همه پلیس و خانواده های نیروهای انتظامی مواد فروشی کردن چیزی بسیار فراتر از حماقت بود.
افسر پلیس دست پسر را سفت گرفته بود.چهره ی پسر بیخیال بود انگار خیلی هم دچار ترس نبود.افسر پرسید کی دیده که این آقا داشته مواد می فروخته؟ از مابین آن شلوغی کسی محکم نگفت که چیزی دیده.دوباره پرسید کی دیده این داشته مواد می فروخته؟ یکی بلند گفت برای شما نباید فرقی کند که چه کسی دیده و وقتی این همه آدم اینجا جمع هستند و میگن این مواد فروش هست شما هم باید باور کنید.پلیس گفت من اگر بخوام ایشون رو دستگیر کنم باید مدرک داشته باشم.یهو یکی گفت من دیدم که یک بسته ی سفید از جیبش درآورد و به یکی تحویل داد.پلیس پرسید مطمئنی ؟ گفت بله
پسرک مو بلند اعتراض کرد و اینبار یکی دیگه از جمعیت عصبانی شد و گفت تو با این قیافت معلومه چی کاره هستی(مواد فروشی) بعد پررو بازی هم در میاری ؟!
گفت منم شاهدم!!!
پلیس گفت آقا اگر ندیدی حرف الکی نزنیا؛ما صورت جلسه می کنیم و باید امضا کنی و مرد گفت مشکلی نیست.یک پیرمرد با ظاهر نسبتا موجهی رو کرد به پلیس و گفت من پدر شهید … هستم و من هم دیدم.
همه ی جمع از تیزبینی و نکته سنجی و دقت زیاد خودشون که منجر به پیدا شدن یک کثافت مواد فروش شده بود خوشحال بودند.بعد از حرف اون آقا که گفت پدر شهید هستم یکی وسوسه شد که پسر مواد فروش رو تنبیه بدنی در حضور پلیس کند.همه احساس مسئولیت می کردند و سرشار از افتخار شهروند مسئول بودن بودند.
فضا داشت متشنج می شد.یکی گفت مواظب باشید فرار نکنه.یکی دیگه گفت غلط میکنه فرار کنه.یکی هم موبایلش رو درآورد و شروع کرد به فیلم گرفتن.
نگرانی و ترس از حمله ی فیزیکی جمعیت بهش رو در چهره ی پسر مواد فروش به خوبی می شد فهمید و حتی دیگر حس کردم پلیس هم کمی نگران شده است.
قشنگ معلوم بود که انگار یک چیزی پلیس را ترسانده بود.پسر مواد فروش به پلیس گفت یالا بهشون بگو
افسر رو کرد به جمعیت و گفت لطفا توجه کنید
ما داشتیم نمایشی برای شما اجرا می کردیم و قصد آموزش چیز دیگری را داشتیم و این آقا(پسرک مواد فروش) بازیگر تئاتر هستند.
تعجبش از این بود که هیچ جابجایی بسته ی سفیدِ شبیه به مواد و پول انجام نشده بود و صرفا تحت تاثیر فضا چند نفر اصرار به شهادت دروغ دادن داشتند.
این ها نمایش بود ولی آن چند نفر مردِ به ظاهر موجه که جزیی از نمایش نبودند و قسم می خوردند که خودشان با چشمان خودشان دیده اند!
از اون زمان این فکر همیشه با من هست
چند درصد از شهادت دادن ها ممکن است راست نباشند؟
چند درصد از آدما تحت تاثیر فضای جامعه،رسانه،جمعیت حاضر می شوند قسم دروغ بخورند؟