۲۱ سال است که فراز و نشیبهای زیادی را در کنار هم تجربه کرده ایم،تا دلتان بخواهد تلخی و شیرینی و اختلاف سلیقه داشته ایم، تا دلتان بخواهد شب نشینی و بزم شبانه داشته ایم، تا دلتان بخواهد اختلاف نظر داشته ایم، ولی هیچگاه از تلخی ها و اختلاف نظرها چیزی نه در دل من ماند و نه در دل بزرگ سامی….
شیرین ترین لحظات زندگی را در این ۲۱ سال کنار هم بودیم از ام البنین که آن زمان ۳ سال داشت تا زهرا که اوایل آشنایی ما به دنیا آمد و این اواخر باران بود که همچون رحمتی بر منزل حاج سامی نازل گردید،آری سامی بود و عشقبازی های مثال زدنی که با دخترانش داشت،روزی نبود که بیرون از خانه غذا بخورد و به یاد دخترانش نباشد.حجیه را هیچ وقت در مقام همسر و معشوق در تکریم کردن از قلم نمی انداخت.آری عشقبازی سامی با دختران عزیز تر از جانش هیچگاه تکرار شدنی نخواهد بود….
باران و زهرا و ام البنین و البته حجیه مادرشان لحظه ای از زبانش محو نمی شد ، در بدترین حالتها و شادترین لحظه ها عشق ورزیدن به دخترانش را فراموش نمی کرد، گویی نیمی از وجودش همیشه در منزل و در کنار دخترانش بود ، همیشه به این جنبه از شخصیت حاجی افتخار می کردم، مهمانش که می شدیم یک لبخند باران که امیدوارم دوباره روی صورت زیبایش نقش ببندد کافی بود تا فضا صد چندان شاد بشود….
باران ، نامش رحمت است و نزولش دلها را شاد می کند، اما باران داستان ما با اینکه ۱۴ سال دارد نگاهش همچون حاج سامی شهبازی نافذ است، گویی این کودک که همدم شبهای همکار عزیز ما بوده سالها جلوتر از سن و سال خود رفتار می کند.او نامش باران است و نیک می دانم نام حاج سامی را در کنار خواهرانش زنده نگاه خواهد داشت….
دخترم باران، امروز که داغ جدایی از پدر مهربانت را سالها زودتر از وقت معمول نگاه معصومانه ات را نمور کرده، امروز که مانند طفلی که ازشیر مادر جدا شده باشد بی هوا اطراف را می نگری ، امروز که رشته محبت تو و آن پدر فاضل در این دنیا بریده شد ، بدان و آگاه باش که در این ایل غریب گر پدر نیست تفنگ پدری هست هنوز… عموهای نازنین و دوستان و همکاران پدرت هستند که علم حاج سامی عزیز بر زمین نماند، ما هستیم تا تلاش کنیم که احساس تنهایی نکنی..
ولی باران جان دختر نازنینم، وقتی به نگاه با صلابت تو و چشمان نافذت مینگرم احساس می کنم حاج سامی هنوز زنده است و در کنار ما است، باران تو بیشتر از سن و سالت می فهمی ، درک تو بالا است و من این را شهادت می دهم ، پس بگذار این حقیقت را اعتراف کنم که وجود تو داغ دل دوستان سامی را تسکین می دهد ….
باران خوب بداند که در این ایل غریب
گر پدر مرد ، تفنگ پدری هست هنوز
آب گر نیست نترسید ، که در قافلمه مان
دل دریایی و چشمان تری هست هنوز
باران خوب بداند در این ایل غریب
که اگر ماتم دیرین پدر سوخته مرجان و جهان را
گر چه ” یاران کهن ” بیعت دیرینه شکستند ولی
عهد و میثاق پدر چون گره طره یار
بسته بر جان همان دردکشان است هنوز