آن روز که شیفت را تحویل گرفته بود و تجهیزات و داروهای آمبولانس را چک میکرد، نمیدانست که امروز چقدر با روزهای دیگر فرق دارد. حتی زمانی که برای کمک به یک بیمار قلبی ۷۳ ساله به خانه ای قدیمی در همان حوالی پایگاه رفته بود و بعد از ۲۹-۱۰ مددجو، همسر مسنش به او گفته بود: خیر از جوانیت ببینی مادر، هیچکس را نداشتم که کمکم کند؛ هم نمیدانست طالع امرزوش چقدر با روزهای دیگر توفیر دارد.
اعلان های ۳۳-۱۰ متعدد دیسپچ کنجکاویش را برانگیخت. با آژیر و گردان روشن و سرعت بالا در حال نزدیک شدن به محل حادثه بود. میدانست ماموریت سنگینی پیش رو دارد. اما چقدر سنگین؟!
از دور شلوغی ماشین ها و جمعیت را میدید که بال بال میزنند. یک نفر از تماشاگران به پیشوازش آمد. شروع کرد به فریاد زدن و فحاشی که چرا دیر آمده اید. داشت با خودش فکر میکرد که هنوز ۵ دقیقه از اعلام ماموریت نگذشته است! بی اعتنا به آن تماشاگر به سمت خودروهای واژگون شده رفت. قدم به قدم نزدیک تر شد. صداهای مبهمی در اطرافش میشنید: فوت شده! ۶ نفرن! خدا به خانواده اش رحم کنه! پس اورژانس کجاست؟ و …
ناگهان دست تقدیر، با بی رحمی آنچه را که نباید بر سرش کوفت. صورت نوجوان ۱۵ ساله ای را در آن بین شناخت.
سامانه آسایار: سستم دریافت و ابلاغ ماموریتهای اورژانس
۱۰-۱۶: شروع حرکت به سمت محل ماموریت
۱۰-۲۹: درمان مددجو در محل
۱۰-۳۳: حرکت . اقدام سریعتر